درعمق حوادث يازده سپتامبر
ارسالي خديجه سالار ارسالي خديجه سالار


حوادث تروريستى ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در «نيويارك»، «پنسيلوانيا» و «واشنگتن دى سى»، بى ترديد نقطه عطفى در تحولات نظام بين المللى بعد از پايان جنگ سرد محسوب مى شود. رويداد يازدهم سپتامبر براى ايالات متحده آمريكا به منزله خروج از بحران معنا بود. (بحران بى معنا شدن بسيارى از مفاهيم، ترتيبات و سلاحها در عصر جهانى شدن). پس ازيازدهم سپتامبر، آمريكا توانست برمبناى دوگانه جديد امنيت - تروريسم، جايگاه كشورها در جهان و مناطق گوناگون و همچنين نحوه شكل گيرى دوستان و دشمنان، ائتلافها و ضدائتلافها و اتحادها و ضداتحادها را مشخص كند. بر مبناى دوگانه مذكور، ايالات متحده در صدد ايجاد يك نظام دو قطبى جديدى برآمد كه در آن خود نقش قطب برتر را ايفا كند و در عين حال قطب هاى ديگر مانند اروپا، روسيه، چين و ... نيرومند نباشند. در اين چارچوب آمريكا اعلام كرد كه «كشورها يا با ما هستند و يا با تروريسم و در اين ميان بى طرفى بى معناست.» اين بدان معناست كه سياست بيش از هر زمان ديگرى در محيط بين الملل ساده شده و از آن ابهام زدايى شده است. سياست هاى آمريكا در برخورد با افغانستان و عراق بعد از ۱۱ سپتامبر، بخوبى بيانگر اين واقعيت است كه «سياست هاى مبتنى بر قدرت» و يا به عبارت ديگر «قوانين عينى» كه ريشه در توانايى هاى سخت افزارى (توان نظامى) و نرم افزارى (توان اقتصادى و فرهنگى) دارند، در شكل دادن به رفتار تصميم گيرندگان آمريكايى همچنان از اولويت برخوردارند. عملكرد رهبران آمريكا در حيطه سياست خارجى بازتاب اين پيش فرض تعيين كننده است كه عملكرد كشورها برخاسته از موقعيت آنها در نظام بين الملل است و به همين دليل عليرغم تغييرات و دگرگونى در ساختار رهبرى، شاهد تداوم سياست ها و خط مشى هاى كلى در اين كشور هستيم. به دنبال عمليات انتحارى در تاريخ ۱۱ سپتامبر، ساختارى كه پس از فروپاشى اتحاد شوروى در نظام بين الملل شكل گرفته بود تثبيت شد و ماهيت و شرايط ساختار محيط بين الملل كه تأثير تعيين كننده در شكل دادن به سياست هاى آمريكا دارند استحكام تئوريك يافت. تخريب ديوار برلين و نشانه نمادين سقوط كمونيسم در ۱۹۸۹ و به دنبال آن فروپاشى غيرقابل اجتناب زادگاه اولين نظام سوسياليستى، ساختار حاكم بر محيط بين الملل را به گونه اى انقلابى متحول كرد و زمينه را براى شكل گيرى نظامى كه ماهيت ارزشى و ساختارى آن به وضوح آمريكايى است، فراهم آورد. دولت ها و گروه هايى كه گسترش اين نظم و ارزش ها را در تعارض با تداوم قدرت خود مى ديدند،اقدام عليه آمريكا و منافع اين كشور را در دستور كار خود قرار دادند، چرا كه «ساختار واقعيات اجتماعى»، نيروى مورد نياز براى اين اقدام را فراهم مى كند. الف. ماهيت ساختار نظام بين الملل و ۱۱ سپتامبر بمب گذارى در مركز تجارت جهانى در ،۱۹۹۳ انفجار سفارتخانه هاى آمريكا در تانزانيا و كنيا در سال ،۱۹۹۸ حمله به برج «الخبر» در عربستان در سال ۱۹۹۶ و حمله به ناو نظامى آمريكا در سواحل يمن و حوادث ۱۱ سپتامبر اقداماتى بودند كه در راستاى مقابله با نظم حاكم آمريكايى انجام گرفتند. ۱۱ سپتامبر، در واقع، فريادى خصمانه عليه واقعيت «لحظه امپراتورى» آمريكا بود كه جهان امروز شاهد آن است. تجارب تاريخى بيانگر اين است كه هژمونى، مخالفت كشورها و گروه هاى ناخشنود را از نحوه توزيع قدرت بر مى انگيزد. هژمونى فرانسه در سال ۱۸۱۵ در «واترلو» به وسيله ائتلافى به رهبرى انگلستان مورد چالش قرار گرفت و هژمونى انگلستان هم در ۱۹۱۴ به وسيله «ويلهلم دوم» قيصر آلمان زير سؤال رفت،اينها نشانگر اين اصل بديهى است كه «قدرت هژمون، مقابله رابرمى انگيزد. البته بايد در نظر داشت كه هژمونى به يكباره به دنبال پايان تعارض ايدئولوژيكى دوران جنگ سرد پديد نيامد. اگرچه در دوران جنگ سرد برترى آمريكا درحيطه هاى مختلف كمتر ملموس بود، اما واقعيت اين بود كه تنها چيزى كه اروپا را از يك حمله نظامى كوبنده محفوظ نگاه مى داشت، توان آمريكا در زمينه سلاح هاى اتمى بود. حوادث ۱۱ سپتامبر نهادينه شدن شكل گيرى هژمونى آمريكا را نهايى كرد. بررسى ادوارى اين تاريخ بيانگر آن است كه رشد امپراتورى آمريكا بيش از آنكه برپايه تلاش براى دستيابى به رفاه اقتصادى بوده باشد، بر بستر كاوش براى امنيت مطلق با به عبارتى ديگر آسيب ناپذيرى بوده است. حوادث ۱۱ سپتامبر به آمريكاييان اثبات كرد كه امنيت مطلق تحت هيچ شرايطى امكان پذير نيست، با اين حال،افزايش قدرت مى تواند ميزان هزينه هاى ناشى از آسيب پذيرى را در حد قابل قبول نگه دارد و در بطن آن، دگرگونى و يا تثبيت خط مشى هاى سلطه گرايانه و تغيير روش ها را در راستاى تأمين بيشتر منافع توجيه كند. اين دقيقاً همان چيزى است كه به دنبال حوادث ۱۱ سپتامبر اتفاق افتاد و براى تصميم گيرندگان آمريكايى اين فرصت را فراهم كرد تا حضور خود را در افغانستان كه در طول ۲۰۰ سال گذشته منطقه نفوذ سنتى كشورهاى انگلستان و روسيه محسوب مى شد توجيه نظامى و سياسى كنند، آنچنان كه «دونالد رامسفلد»، وزير دفاع آمريكا آن را «ائتلاف چرخان» ناميد. در واقع وقايع ۱۱ سپتامبر اين موقعيت تاريخى را نصيب آمريكا كرد كه الگوهاى اقتدار خود بعد از سقوط كمونيسم را توجيه كند و در پناه آن اهداف سياست خارجى را عملياتى كند. توسعه طلبى هاى آمريكا در خارج از قاره آمريكا كه از سال ۱۸۹۸ آغاز شد، امروز در پرتو حوادث ۱۱ سپتامبر، با توجه به ماهيت متمايز ساختار نظام بين الملل در قالبى متفاوت دنبال مى شود. حوادث ۱۱ سپتامبر كه برخى آن را واكنش نسبت به ماهيت تك قطبى ساختار نظام بين المللى مى دانند،اين فرصت را براى آمريكا فراهم كرد تا آنچه را كه «هنرى كيسينجر»، «اصل مشروع كننده نظم حاكم» مى نامد، در چارچوب مبارزه با تروريسم تحقق دهد و آن را جايگزين سياست مبارزه با كمونيسم كند، تا نظم را اعاده بخشد. برخى معتقدند حوادث ۱۱ سپتامبر حركتى عليه توانايى فزاينده آمريكا در شكل دادن به روند حوادث و رفتار بازيگران بين المللى و كنترل منابع بود. حادثه ۱۱ سپتامبر نشان داد كه قدرت آمريكا در عين آسيب پذيرى از اين توانمندى برخوردار است كه پيامدهاى آسيب پذيرى را كنترل و آن را به چارچوبى براى توجيه سياست هاى سلطه گرايانه خود تبديل كند. حوادث ۱۱ سپتامبر نه تنها به هژمونى آمريكا صدمه نزد، بلكه تداوم و گسترش آن را نيز تسهيل كرد. بعد از ۱۱ سپتامبر تأمين منافع آمريكا در چارچوب مبارزه با تروريسم، توجيه شد. اين وقايع به مانند حادثه پرل هاربر و سقوط و اضمحلال اتحاد شوروى جهان را تحت تأثير قرار داده است، اما نبايد گفت كه شاهد آغازى جديد هستيم. از ديدگاه واشنگتن، سقوط كمونيسم اين خلأ را به وجود آورد كه چگونه بايد شرايط جهانى را به نفع آمريكا جهت داد و سياست هاى اين كشور را در نقاط مختلف جهان توجيه كرد، چگونه مى توان بودجه نظامى فزاينده و گسترش ناتو به آسياى مركزى را با توجه به افزايش همكارى هاى بين المللى و از بين رفتن تضادهاى ايدئولوژيك دوران جنگ سرد ماهيت عقلايى داد. ۱۱ سپتامبر اين فرصت را به وجود آورد كه آمريكا بتواند برترى خود در حيطه هاى مختلف را با نفوذ بيشتر در شكل دادن به رفتارهاى بازيگران عمده و حاشيه اى ترجمه كند. پايان جنگ جهانى دوم منجر به شكل گيرى دوران جنگ سرد شد،سقوط ديوار برلين شكل گيرى دوران بعد از جنگ سرد را رقم زد، و وقايع ۱۱ سپتامبر به شكل گيرى دوران پس از جنگ سرد منجر شد. تمامى اين وقايع در بستر خون و آهن انجام گرفتند و بستر لازم را در جهت اشاعه قدرت آمريكا به وجود آوردند. ابهام درباره نقش آمريكا به دنبال وقوع اين وقايع كمتر و كمتر شد و سلطه گرى آمريكا به وضوح كامل ترى پياده شد. كارشناسان معتقدند براى كنترل قدرت آمريكا و تأمين منافع كشورهاى متعارض و كشورهايى كه ارزش هاى متمايز با اين كشور دارند،عمليات تروريستى جوابگو نخواهد بود و حتى به تقويت توجيهات ارزشى اين كشور منجر خواهد شد. در نتيجه تنها راهى كه در برابر گروه هاى ناهمگون با آمريكا قرار دارد تغيير موقعيت خود در نظام بين الملل از طريق دگرگون ساختن نحوه توزيع قدرت در سطح سيستم بين المللى است. حوادث ۱۱ سپتامبر بيانگر اين واقعيت بود كه شرايط جهانى به گونه اى تغيير يافته كه موقعيت بسيارى از بازيگران به جهت ميزان قدرت آنها در صحنه نظام بين الملل تضعيف شده و در نتيجه بعضى از بازيگران دست يازى به عمليات تروريستى را تنها راه ممكن براى مقابله با گسترش نفوذ و قدرت آمريكا در صحنه جهانى يافته اند. روشن است كه اين اقدامات منجر به تغيير معادلات قدرت نخواهد شد، اما باعث مى شود تا زمينه هاى لازم براى توجيه ارزشى و سياسى رفتار آمريكا و ديگر كشورهاى برتر نظام بين الملل فراهم شود. اما:
۱ _ در ميان هزاران اتفاق ريز و درشت، تنها معدودى از آنها تبديل به «رويداد» مى شوند. وقتى مى گوييم «رويداد» دقيقاً اشاره به ويژگى هاى خاص يك اتفاق نظر داريم. اين ويژگى خاص يا همان امر منحصر به فرد يا «فريد» (singularity) خود را در تاريخ به ثبت مى رساند و تبديل به «ياد-آورى» مى شود. ما در «آرشيف» خود به مناسبت هايى به آن رجوع مى كنيم. بنابراين در «آرشيف» است كه با طبقه بندى «رويداد»ها آنها را تبديل به امرى فريد مى كنيم و با «ياد-آورى» سعى مى كنيم با قرائت هاى متعدد، آن را تبيين كنيم، يازده سپتامبر سواى اين كه عده اى آن را نقطه عطفى در تاريخ معاصر مى دانند و سواى اين كه قربانيان بى شمارى را در پى داشت، تجربه اى خاص در تاريخ بشرى بود. زيرا در درجه اول رويدادى بود كه در يك لحظه رخ نداد و بنابراين پايان نيافت بلكه ميليون ها نفر از طريق تلويزيون توانستند آن را تجربه كنند. از لحظه برخورد هواپيماها به برج هاى دوقلو تا فروريزى كامل آنها زمانى طى شد. اين طى زمان (duration) باعث شد كه تمامى ما در برابر رسانه تلويزيون بهت زده شويم و تجربه اى خاص در پى داشته باشيم و از آن پس با يك «رويداد» مواجه باشيم. در واقع در اين «خاص كردن» يك اتفاق يعنى رويداد هم ما تماشاگران و هم هواپيماربايان و نيز گروگان ها شريك هستيم. در غير اين صورت، نمى توانستيم در يك زمان معين و در سطح جهان و به طور گسترده، اتفاقى را تبديل به «رويداد» كنيم. اكنون هر ساله در آرشيو خود ما با اين «رويداد» مواجهيم. هر ساله مراسمى براى قربانيان برپا مى شود و فيلم هايى كه اكثراً به «هندى كم» ها تعلق دارند، بازبينى مى شود تا يك بار ديگر بهت ما را به همراه داشته باشد. اما اين تجربه هاى بازبينى، فرع بر آن تجربه اصلى هستند. به عبارتى اينها «بازنمايى» (representation) هستند و اينجا است كه تجربه اصلى مخدوش مى شود يا تقليل مى يابد. حتى مى توان گفت «رويدادى» كه در تقويم به آن جايگاهى داده ايم، ديگر خود «رويداد» نيست، اگرچه مى تواند رويدادهاى هم طبقه خود را به محاق ببرد از جمله «كودتاى شيلى» كه در يازده سپتامبر رخ داد. بنابراين اكنون ما با «رويداد»هاى ثانوى سروكار داريم نه خود رويداد. و براى همين است كه ديگر اندوه ما همچون اندوه آن سال نيست. اين اندوه نيز تقليل يافته است و حداكثر لحظه اى ما را به خود مشغول مى دارد، چه بسا رويدادى ديگر بر آن رويداد و اندوه چيره شود. ۲ _ فروريزى برج هاى دوقلو، فروريزى نماد سرمايه دارى بود. در واقع طراحان اين يورش بى رحمانه چنين در نظر داشتند. اما به قول هابرماس هواپيماربايى با مردم داخلش، آن را تبديل به يك «اسلحه زنده» كرد. فروريزى تنديس بودا در افغانستان نيز، فروريزى يك نماد بود اما اين بار بدون كشتار مردم. به نظر مى آيد اين فروريزى با آنچه فرانسيس بيكن مى گويد يعنى «بت هاى ذهنى» نسبتى مستقيم دارد. اما چرا در برابر اين فروريزى _ اگر فروريزى بت هاى ذهنى يا فروريزى شقى از اليناسيون بشر باشد _ بسيارى انگشت حسرت به دهان مى گيرند. سواى اين كه اين «بسيارى» چنين تنديس هايى را مربوط به هويت تاريخى بشر مى دانند، اما در برابر رنج بسيارى ديگر در سراسر جهان واكنش نشان نمى دهند. آنها نگران هويت به اصطلاح تاريخى خود هستند. اشتباه بزرگ هواپيماربايان اين بود كه بى گناهانى را در اين فروريزى دخيل كردند. بنابراين با فروريزى برج ها يا نماد سرمايه دارى، بت هاى ذهنى منهدم نشد بلكه بتى ديگر ساخته شد. «بت ترور» كه خود را به رويدادى تبديل كرد يا به عبارتى بربريت تداوم يافته بشر. ۳- يازده سپتامبر از سوى ديگر به مسئله «مجازات» ارتباط پيدا مى كند. القاعده به عنوان نماينده آن خيل مردمان عرب بود كه فرهنگ غرب را در چند سده اخير نوعى تهاجم به خود مى دانند، كسانى كه غرب را مسبب جداافتادگى از «اصل» خود مى دانند و آن را منشاء فقر خود مى خوانند. و چون از نظر آنها قانونى جهانى براى مجازات غرب وجود ندارد، بنابراين خود بايد دست به كار مى شدند. مسئله اين بود كه چه چيز يا چه كسى را در غرب بايد مجازات كرد. اين مسئله لاينحل براى القاعده بود. چرا كه مجرم داراى تن جسمانى يا مكانى خاص يا زمانى خاص نبود. در واقع مجرمى كه اينان در ذهن پروراندند، «هويت» نداشت. پس چگونه مى شود يك چيز بى هويت را مجازات كرد؟ اگر امروزه به قول هابرماس و دريدا، تروريسم بى هويت است و نامرئى و پنهان، دليل عمده اش به اين نكته باز مى گردد. در مجازات بايد طرفين دعوا داراى تن جسمانى و هويت باشند. اما وقتى يك طرف هويت نداشت طبعاً خواهان مجازات نيز نامرئى مى شود. خطرناك تر شدن دنياى امروز نيز به همين دليل است. عده اى مجازات يا انتقام را نوعى آرامش در قربانى مى دانند. القاعده با حمله بر برج هاى دوقلو- به عنوان نماد- و مردم عادى آمريكا مى خواست به آرامش دست يابد، اگر آنها بى دليل به مردم عادى حمله مى كنند، دليلش همچنان به همان عدم وجود هويت مورد مجازات مربوط مى شود. اما دستيابى به آرامش از طريق مجازات، سرپوشى بر تناقضات «قانون»، «مجازات» و «عدم هويت» است. زيرا چگونه مى شود چيزى را مجازات كرد كه هويت نامشخص دارد. اتفاقاً براى اين سرپوشى و چشم بستن به هزارتوى دنياى معاصر، چاره اى نيست جز متوسل شدن به «پنهان بودن» يا «نامرئى» بودن. اعمال تروريستى از طريق آدم هايى نامرئى به هر كجا مى تواند صورت بگيرد. چون وقتى هويت مورد مجازات در ميان نباشد چه فرق مى كند كه چه كسى يا چه چيزى مجازات شود؟ بنابراين مى تواند در آمريكا باشد يا متروى لندن يا عراق يا هر كجاى ديگر. تروريست ها احتياج ندارند به اهداف استراتژيك حمله كنند. آنها به هر كجا و هر كس كه صرفاً براى آنها «نمادى» را تداعى كند، يورش مى برند. و اين عمل بى شك به معناى دستيابى به آرامش روحى نيست. پس يازده سپتامبر نمى تواند در مقوله مجازات قرار گيرد بلكه بيشتر براى پنهان ماندن است تا هر عملى از آنها آزادانه و بدون مجازات صورت بگيرد. اكنون جهان، ديگر جهان نيست بلكه سرشار از اشباح است. و همين جهان را خطرناك تر كرده است. پس ازسپتامبر بر اساس گزارش روزنامه «واشنگتن پست» پنتاگون اولين نقشه هاى جنگى خود را براى عملياتى درون ايالات متحده تهيه كرده است كه در آن حملات تروريستى به عنوان دليل موجهى براى استقرار حكومت نظامى در شهرها و برخى از مناطق يا كل كشور قابل استفاده باشد. صفحه اول مقاله ذكر شده به نقل از منابع ستاد فرماندهى نظامى شمال (نورث كام) واقع در «كلرادو اسپرينگ» ذكر مى كند، گرچه اين نقشه ها محرمانه قلمداد مى شوند، ولى مقامات مسؤول اين نقشه ها و جزئيات آنها را براى «بردلى گراهام» خبرنگار واشنگتن پست شرح دادند. اين خبرنگار اخيراً از ستاد «نورث كام» در پايگاه نيروى هوايى «پيترسون» ديدن كرده است. به نظر مى رسد كه اين مقاله عمداً افشا شده است تا ذهن مردم آمريكا را به قوانين نظامى در آينده آشنا كنند. بر اساس نظر گراهام، «نقشه هاى جديد براى مواردى طراحى شده است كه تعدادى از افسران ارشد آن را به عنوان احتمال واگذارى مسؤوليت به ارتش در وضعيت اضطرارى مطرح كرده اند، بخصوص به هنگام حملاتى كه صدمات اجتماعى آن بسرعت از حد تحمل منابع غيرنظامى خارج شود.» در گزارش واشنگتن پست آمده است: «پنتاگون كه تاكنون تمايلى به دخالت در عمليات داخلى نداشته و از نظر قانونى نيز دخالت در اعمال قانون منع شده است، با اين نقشه هاى جنگى، تغييرى تاريخى در وظيفه اش مى دهد.» مجموعاً ۱۵ سناريوى بحران احتمالى طراحى شده است كه از «خفيف ترين» يعنى «مأموريت هاى ملايم كنترل اجتماعات» تا «موارد شديد» يعنى حالت رخداد ۳ حمله همزمان كشتار جمعى مصيبت بار مانند حملات هسته اى، بيولوژيك يا شيميايى متغير است. در هر مورد، ارتش نيروى واكنش سريع را بالغ بر ۳ هزار سرباز در هر حمله و در بدترين حالت مجموعاً ۹ هزار سرباز وارد صحنه مى كند. در صورت نياز نيز از نيروى بيشترى در حملات بهره گرفته مى شود.
واشنگتن پست، نظرات دريا سالار «تيموتى جى كيتينگ» رئيس ستاد نورث كام، را به شرح زير نقل مى كند: «برحسب برآورد من درموارد حملات بيولوژيك، شيميايى يا هسته اى در هر كدام از ۵۰ ايالت، از ۸ آژانس فدرال موجود با توانايى دخالت در اين نقشه، وزارت دفاع بهترين شرايط رهبرى را دارد.» اين روزنامه به وجود بحث هاى پايان ناپذيرى در بين طراحان نظامى اشاره مى كند كه طى آن نحوه تلفيق مأموريت جديد داخلى با استقرار نيروهاى آمريكايى در عراق، افغانستان و ساير درگيريهاى خارجى مطرح است. يكى از اسناد مهم با بيش از ۱ هزار صفحه، به نام «كان پلن ۲۰۰۲» است كه نقشه هاى عمومى عمليات هوايى، دريايى و زمينى را در شرايط پس از حمله و همچنين «فعاليت هاى پيشگيرانه و بازدارنده را با هدف متوقف كردن تهديدها قبل از رسيدن به ايالات متحده» تدارك مى بينند. سند دوم «كان پلن ۰۵۰۰» است كه شامل جزئيات ۱۵ نقشه و عمليات مرتبط با آنها است. بر اساس مقاله واشنگتن پست، افسران گفته اند كه «كان پلن ۲۰۰۲» توسط مشاوران پنتاگون مورد بررسى قرار گرفته است و به زودى به «دونالد رامسفلد» وزير دفاع آمريكا و دستياران عالى رتبه او براى بررسى و تأييد بيشتر ارائه مى شود. «كان پلن ۰۵۰۰» هنوز در ستاد نورث كام دستخوش طراحى هاى نهاى است. با وجود آنكه نورث كام در اكتبر سال ۲۰۰۲ تأسيس شده است، ستاد مركزى آن با ۶۴۰ پرسنل از يگان جنوبى كه عمليات ارتش آمريكا در سراسر آمريكاى لاتين و كارائيب تحت نظارت دارد، بزرگتر است. در حدود ۱۴۰۰ سرباز گارد ملى در ۱۲ واكنش منطقه اى شكل گرفته اند و نيروهاى واكنش سريع كوچكتر در ۵۰ ايالت آمريكا ايجاد شده اند. همچنين نورث كام اين توانايى را دارد تا ۴ گردان فعال و همچنين يگان هاى دريايى و گارد ساحلى و جت هاى جنگنده دفاع هوايى را بسيج كند. پنتاگون به دليل آشكار شدن نقش آن در عمليات امنيتى آينده عميقاً متوجه واكنش هاى شديد سياسى احتمالى است. گراهام مى نويسد: «تمرين هاى نظامى با رمز وايتال آرچر كه سربازان را در نقش هاى راهبردى به كار مى گيرد، در هاله اى از اسرار پوشانده شده است. در عوض ساير تمرين هاى درون سرزمينى با نقش حمايتى سربازان به طور وسيع به اطلاع عموم مى رسد.» مشاوران حقوقى نظامى درگيرى هاى قانونى چنين استقرارى را بررسى كرده اند، زيرا خطر احتمال درگيرى با ممنوعيت ديرپاى كنگره را دارد كه به كارگيرى نيروهاى نظامى در استقرار امنيت به عنوان نيروى كمكى را ممنوع مى كند. كيتينگ به واشنگتن پست گفت: «دخالت گارد ملى كه از ممنوعيت استقرار نيروى كمكى خارج است، مى تواند يك راه حل باشد.» گراهام مى نويسد: «او درباره وضعيت احتمالى صحبت كرد كه در آن واحدهاى گارد مى توانند مردم را در يك محل محاصره كنند. در حالى كه نيروهاى معمولى فاقد چنين توانايى هستند.» گراهام مى افزايد: «هنگام بحث درباره نيروهاى زمينى احتمال نقش رهبرى در عمليات درون سرزمينى مطرح مى شود كه افسران عاليرتبه نورث كام تمايلى به بحث مشخص در اين زمينه ندارند.» كيتينگ گفت: در صورت احتمال چنين شرايطى اين وظايف موقتى خواهد بود و مسؤوليت رهبرى به مقامات مدنى عودت داده خواهد شد. عبارت قابل توجه اين است كه به گفته او «اين شرايط احتمالاً موقتى خواهد بود.» به عبارت ديگر، برعهده گرفتن مسؤوليت ها توسط نظاميان ممكن است موقت نباشد و تداوم يابد! گراهام در مقاله اش «به توصيف مركز مشترك اطلاعات و هماهنگى فرماندهى شمال مى پردازد كه تحليلگران نظامى براى اعمال قانون و متخصصان ضداطلاعات از آژانس هاى كشورى مانند «اف بى آى» و «سيا» و خدمات سرى را پيوند مى دهد.»در ادامه مقاله مى خوانيم كه «ناظر ارشد در ستاد گفت كه گروه موجود هيچ گونه اطلاعاتى را جمع آورى نمى كند و صرفاً به تحليل مى پردازد. او همچنين گفت كه ارتش به منظور حفظ آزادى هاى مدنى تحت قوانين بلند مدتى فعاليت خواهد كرد. براى مثال اين قوانين از دسترسى ارتش به اطلاعات مربوط به مخالفان سياسى يا فعاليت هاى صرفاً جنايى ممانعت مى كند.» به رغم اطمينان مجدد درباره احترام به آزادى هاى مدنى، عبارت «اطلاعات مربوط به مخالفان سياسى» خودنمايى مى كند. آژانس هاى اطلاعاتى آمريكا چه حقى براى جمع آورى اطلاعات مربوط به مخالفان سياسى دارند؟ مخالفت سياسى نه تنها كاملاً قانونى است بلكه براى عملكرد دموكراسى ضرورت دارد. واقعيت اين است كه گستاخى نظامى بشدت علاقه مند به نظارت بر مخالفان سياسى است، زيرا فعاليت هاى درون سرزمين نظامى نه تنها عليه عده اى تروريست افراطى نيست كه پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تاكنون هيچ اقدامى تروريستى در داخل ايالات متحده انجام نداده اند، بلكه متوجه حقوق دموكراسى مردم آمريكا است. نقشه هاى نورث كام نه تنها از وقايع هولناك ۱۱ سپتامبر، بلكه از نگرانى راجع به يكپارچگى آمريكا درباره ثبات سياسى ايالات متحده نشأت مى گيرد. جامعه آمريكا به طور روزافزونى به طرف قطبى شدن بين نخبگان متمول عالى رتبه و اكثريت مردم شاغلى كه براى زنده ماندن بايد با مشكلات زيادى دست و پنجه نرم كنند، پيش مى رود. كابوس طبقه حاكم آمريكا پيدايش جنبش گروهى از طبقه پايين است كه با حاكميت سياسى و اقتصادى آن ها به مبارزه بپردازد. در سال ۱۹۸۴ هنگامى كه «اسامه بن لادن» هنوز دست در دست سازمان سيا در جنگ چريكى ضد شوروى در افغانستان همكارى مى كرد، دولت «ريگان» نقشه هاى احتياطى مشابهى را براى حكومت نظامى طراحى مى كرد. يكى از افسران گروه تفنگداران دريايى جزئيات طرح هاى عمليات «ركس ۸۴» را براى شوراى امنيت ملى به تفصيل شرح داد، ستاد مركزى، مانورى را به اجرا در مى آورد كه محاصره ۳۰۰ هزار مهاجر آمريكاى مركزى و مخالفان سياسى تهاجم آمريكا به نيكاراگوئه يا السالوادور و زندانى كردن آنها را در يك پايگاه نظامى شبيه سازى مى كرد. اين مقام بعداً به شهرت عمومى رسيد. سرهنگ دوم «اليور نورث»، سازماندهنده شبكه غيرقانونى براى مسلح ساختن تروريست هاى «كنترا» در نيكاراگوئه و شخصيتى اصلى در رسوايى ايران - كنترا بود. عملكرد حقيقى نخبگان حاكم آمريكا از ۱۱ سپتامبر به بعد ادعاى طراحى نقشه ها به دليل نگرانى واقعى درباره تهديد به حملات تروريستى را باطل مى كند. دولت بوش هر كار ممكن را براى ممانعت از تحقيقات درباره شرايط حملات به مركز تجارى جهانى و پنتاگون به عمل آورده است، زيرا كه به احتمال قوى غفلت احتمالاً عمدى آن را آشكار خواهد كرد. در حالى كه پنتاگون ادعا مى كند طرح هايش پاسخى به خطر حملات هسته اى، بيولوژيك يا شيميايى است ولى هيچ اقدام عملى مؤثرى براى پيشگيرى از آنها يا كاهش اثراتشان اتخاذ نشده است. دولت بوش و كنگره حتى از محدود كردن تحرك تانكرهاى حامل مواد شيميايى سمى در پايتخت آمريكا صرفنظر از حملات تروريستى ممكن بود بر اثر نشت اتفاقى مواد باعث كشتار جمعى شود، جلوگيرى نكرده است. در ارتباط با تروريسم زيستى، هيأت علمى دفاع در سال ۲۰۰۰ طى تحقيقى دريافت كه دولت فدرال فقط يكى از ۵۷ دارو، واكسن و ابزارهاى تشخيص مورد دارو را تأمين مى كند. شركتهاى دارويى به سادگى از انجام تحقيق مورد نياز با چنين حملاتى را در اختيار دارد. بر اساس گزارش هفتم آگوست واشنگتن پست، طى ۵ سال پس از گزارش پنتاگون، فقط يك مورد اضافه شده است كه در مجموع ۲ مورد از ۵۷ مورد دارو را تأمين مى كند. شركتهاى دارويى به سادگى از انجام تحقيق مورد نياز براى يافتن پادزهر سياه زخم و ساير سموم احتمالى سرباز زدند و دولت بوش براى وادار كردن آنها به تحقيق هيچ اقدامى نكرد.درباره خطر هسته اى يا حملات با بمب كثيف، دولت بوش و رهبرى جمهوريخواهان كنگره مسيرى را به درخواست توليدكنندگان مواد دارويى مستقر در كانادا با تبليغات مالى خوبى طى كردند كه محدوديت صدور مواد راديو اكتيو را كاهش مى دهند.دولت و نخبگانى كه در پشت آن قرار دارند، به طور آشكارا هشدارهاى خود درباره تهديد قريب الوقوع حملات تروريستى با استفاده از اسلحه هاى هسته اى، شيميايى يا بيولوژيك را حداقل تا زمانى كه بر منافع نخبگان تأثير نمى گذارد، در مورد اقدامات امنيتى جدى نمى گيرند.وحشت ضدتروريستى داراى اهداف تبليغاتى است: بازى دادن مردم آمريكا و ايجاد پذيرش عمومى براى حملات جدى عليه حقوق دموكراتيك آنها. چنانكه نقشه پنتاگون نشان مى دهد، طبقه كارگر آمريكا با خطر شكلى از ديكتاتورى نظامى در ايالات متحده روبرو است.
September 12th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی